آرشیوها

رمان

فیل‌ها به جلگه رسیدند

بخشي از رمان “فيلها به جلگه رسيدند” بابا کارت سوم را برد باال ديد.نديدم. اولی شش دل بود دومی هفت خشت. محمودخان کارت دوم را کشيد. دستها را چتر کرد.ديد. بابا را نگاه کرد. لبخند زد. برادر خانم عزيزم! آس پيک آس خشت. بابا آمد روی دو زانو.خاندايی را نگاه کرد. همه ش بيست و…

ادامه مطلب