1
برفی که می بارد
کاوه اویسی
نسخه شماره یک؛ بدون دیالوگ
زمان تقریبی یک صد و پنج دقیقه
به شماره ثبت 213729 تاریخ 27 خرداد 96 ، بانک فیلمنامه خانه سینما
2
آدمها
شیلان: زن سی و پنج ساله ای که شوهرش او را رها کرده و خانواده و بزرگان روستا او را مجبور به
طلاق غیابی کرده اند
روژان: دختر چهار ساله شیلان
کاک فتاح: برادر بزرگ شیلان ، حدود پنجاه و دو ساله، کولبر در مرز ایران و عراق) شیلان به همراه
دخترش در خانه او زندگی میکند(
کاک پیروت: مردی حدود شصت و پنج ساله
ادریس: پسر ارشد کاک پیروت، حدود بیست و سه ساله
آزاد: برادرزاده کاک پیروت
راننده تریلر: چهل ساله
آسیه: زن کاک فتاح ، حدود چهل ساله
شوان: پسر کاک فتاح ، حدود هجده ساله
کانی: دختر کاک پیروت، حدود شانزده ساله
سیوان
و دیگران
3
افتتاحیه
تعداد زیادی کولبر در یک دامنه وسیع در حالی که بارهای بسیار سنگینی را به دوش می کشند به دنبال
هم راه می روند ؛ هیاهوی بسیاری برپا ست برای گرفتن بار و دستمزد بیشتر،گاهی دعوایی و
بگومگویی
سکانس اول
صبح بعد از طلوع آفتاب ، خارجی ، مرز ایران و عراق ، کولاک و برف شدید
تویوتا 3 اف* سرازیری پر از برف تپهای را به سمت دامنه میآید. کاک فتاح ، شیلان و شوان به همراه
اسبی در انتظار رسیدن تویوتا ایستادهاند. بهمحض رسیدنِ ماشین هر سه نفر به همراه راننده و شاگردش
مشغول خالی کردن کارتُن هایی میشوند که عقب 3 اف بار زده شده. گروه سعی دارند هر چه سریعتر
بار را خالی کنند؛ از دور صدای تیراندازی به گوش میرسد. شوان پسر جوان کاک فتاح که لاغر است
و نحیف یکی از کارتُن ها از دستش لیز میخورد ، کفِ کارتُن باز میشود و تعداد زیادی شیشه مشروب
از آن بیرون میریزد؛ چند تایی می شکنند و چندتایی روی برفها میافتند . کاک فتاح، شوان را به زیر
مشت و لگد میگیرد و دیگران بخصوص شیلان تلاش میکنند کاک فتاح را از شوان دور کنند.
کولاک با شدت هر چه تمامتر ادامه دارد… کارتُن ها پیاده شدهاند و تویوتا از همان راهی که آمده بود بر
میگردد. تعدادی از کارتنها را بارِ اسب نحیف میکنند و بقیه را خود به کول میکشند و به سمت
باریکه راهی که به روستا منتهی میشود میروند.
*نوع خاصی از تویوتیای باری که قاچاقچیان از آن برای حمل و نقل کالا استفاده می کنند.
سکانس دوم
نزدیک ظهر، داخلی ، داخل یک چایخانه ی لب مرز
4
چایخانهی چندان بزرگی نیست، دور تا دورش را کولبران نشستهاند و خستگی در میکنند ، حساب و
کتابی و تخته نردی.
مردی میانسال بالابلند و لاغر کنار صاحب چایخانه نشسته و راجع به پیراهنش که ابریشم اصل است و
پلاستیکی نیست صحبت می کند.
چایچی شش هفت استکان و نعلبکی را در یک دست گرفته دور تا دور می چرخد و برای هر کس تازه
دمی می گذارد؛ دود همه جا را گرفته.
کاک فتاح و شوان تازه دم ها را میریزند داخل نعلبکی. کاک پیروت و ادریس بهمراه مردی سالمند –
کاک رشید وارد میشوند و کنار و روبروی کاک فتاح مینشینند؛ نشست و برخاست و تعارفات معمول. –
چایچی در جا سه چای تازه دم می گذارد روی میز. سیاه کشته می دهد حریف کور کور
سکانس سوم
نزدیک ظهر ، داخلی ، مطبخ
شیلان و زن برادرش نان می پزند.حلقه ای ساده به دست چپ شیلان است. دختر بچه ای چهارساله و
پسر بچه ای سه ساله آنطرف تر سرگرم بازی اند. روژان گاهی سرفه میکند، حوله ای لبهی تنور در
حال گرم شدن است. شیلان نانی به تنور می چسباند. حوله را بر می دارد روژان را صدا می زند.
نانی از تنور در می آورد؛ کمی زود است و طرفی نپخته، آویزانش میکند لبِ تنور.دختر می نشیند روی
پای شیلان؛ حوله را می گذارد زیر پیراهن روژان، روی سینه اش؛ روژان عروسکی در دستش است؛
بی لباس.
شوان در آستانه در ظاهر می شود از همانجا مادرش را صدا می زند و میرود در ایوان می ایستد.
روژان برای بازی برمیگردد پیش پسربچه. نانی که آویزان بود به لبه تنور میافتد داخل؛ شیلان سعی
میکند درش بیاورد ؛ شعله ای زبانه میکشد.
شیلان نان دیگری به تنور میچسباند؛ زیر چشمی زن برادرش و شوان را نگاه می کند؛برفی که کم کم
حیاط را سفید می کند. مادر پیشانی شوان را می بوسد؛ شوان خوشحال است شیلان غمگین.
* سکانس دوم و سوم می توانند مونتاژ موازی شوند
5
سکانس چهارم
عصر ، داخلی ، داخل طویله
شیلان مشغول تمیز کردن طویله است و دادن علوفه به اسب نحیف.
آسیه زن برادرش می آید ؛ شروع می کند به حرف زدن؛ انگار قرار است شیلان را راضی کند به
کاری؛ او راجع به روژان و مخارج عمل جراحی حرف می زند و پولی که کاک فتاح به کاک پیروت
بدهکار است، سعی دارد هر طور شده شیلان را راضی کند. اسب نحیف روده هایش را خالی میکند.
آسیه یکی دو شوخی زنانه هم با شیلان میکند؛ شیلان لبخند تلخی میزند.
پنجره کوچک طویله و برف.
اندکی بعد شیلان گوشه ای می نشیند و به لامپ خیره میشود؛ آوازی غمگین می خواند ) هورهی
کوردی( آسیه با او همراهی می کند، ناگهان کاک فتاح وارد می شود ؛ هر دو ساکت می شوند. شیلان به
کاک فتاح می گوید که زیر بار نخواهد رفت و کاک فتاح جواب او را میدهد، دعوا بالا می گیرد و آسیه
تمام تلاشش را می کند که دست کاک فتاح به شیلان نرسد.
سکانس پنجم
روز،داخلی، خانه کاک فتاح
روژان و پسر سه ساله کاک فتاح جلوی تلویزیون نشسته اند و کارتون می بینند.شوان از پشت سر آنها
رد می شود و به اتاقی دیگر می رود. صدای سرفهی شدید پیرمردی از یکی از اتاقها به گوش میرسد؛
روژان بلند میشود و میرود در را میبنند که راحتتر بتوانند کارتون ببینند بعد از اندکی شیلان به
همان اتاق می رود و از کشویی که قفلش کرده است قرصی در میآورد ،صدای سرفه های شدید پیرمرد
بیشتر شده است. کنار پنجره می رود و کمی برف تمیز از روی لبه برمیدارد و با قرص میخورد.
گربه در آستانه در ایستاده.
6
سکانس ششم
روز ، خارجی ، روستا
زنی چاق و میانه سال با اسبی سیاه رنگ به خانه کاک فتاح آمده برای بردن شیلان. آسیه زن برادرش به
نشانه تشکر تکه کوچکی طلا را با سنجاق قفلی به سینه روژان می زند ، پیشانی شیلان را می بوسد و
اندکی در چشمهای هم خیره می شوند.
شیلان و روژان سوار اسب می شوند و زن میانه سال دهانه اسب را می گیرد و راهی کوچه های
روستا می شوند .مردمان و میدانچه میان روستا؛ کولبرهای خسته که کنار بارهای خود نشسته اند. از
یکی از کوچه های منتهی به میدانچه عده ای جسد یک کولبر را به دوش گرفته اند و تشیع می کنند؛
کولبرهای نشسته در میدان به جمع تشیع کنندگان می پیوندند…
ادامه
شیلان و روژان و زن میانه سال به سمت روستای مجاور میروند.
سکانس هفتم
روز، داخلی ، خانه کاک پیروت
اتاقی ست بزرگ ، تعداد زیادی مرد دور تا دور نشسته اند. مرد کهنسالی که در سکانس دوم دیده شده
بود)کاک رشید( در راس مجلس میان کاک پیروت و آزاد به همراه پسربچه اش از یک طرف و کاک
فتاح و شوان در طرف دیگر نشسته است ؛ آزاد شیرینی می گرداند. چند نفری تسبیح می چرخانند . یکی
دو نفر گپی می زنند و … .
در اتاق باز می شود؛ دو زن با چادر سفید وارد می شوند و پشت سرآنها زن چاق میانه سال. هر سه
همان دم در می نشینند.
کاک رشید خطبه های عقد را می خواند ؛ ابتدا شوان و کانی بله را می گویند و بعد کاک پیروت و
شیلان. ادریس کاک پیروت را می بوسد ، کاک فتاح شوان را.
7
ادریس سِلفی می گیرد.
کاک پیروت شناسنامه خودش و شیلان را از کاک رشید پس می گیرد و میگذارد داخل جیبش.
سکانس هفتم
روز آفتابی، خارجی ، کوچه های روستا
نیسان وانتی آبی رنگ با چند شاخه گلِ پارچه ای و چند متر روبان قرمز، شکلِ ماشین عروس را پیدا
کرده ؛ کانی کنار برادرش ادریس نشسته ؛ کمی آرایش و تور و لباس کوردی. آزاد رانندگی می کند ؛
نگاههای عاشقانه ی او به کانی.
چند نفری بالای پشت بام ها ایستاده اند و نگاه می کنند. شوان عقب نیسان ایستاده است؛ مسیر نیسان
همان میدانچه روستا ست.
در خانه کاک فتاح بساط مختصر جشن برپاست.شوان پایین می پرد و در را برای کانی باز میکند. چند
نفری به استقبال عروس و داماد می آیند؛ اسفندی دود میکنند و هلهله شادی. نگاههای غمبار آزاد .
نیسان میرود.
سکانس هشتم
ظهر ، خارجی ، حیاط خانه کاک پیروت
حیاط تقریبا بزرگی است، گوشه ای طویله و گوشه ای فنسی برای مرغ ها؛ انتهای حیاط کومهی بسیار
بزرگی از پِهِن حیوانات. شیلان با فرغون پُر از پِهِن از در طویله خارج میشود و به سمت کومه
میرود.
خروسی آنطرف ایستاده . روژان با مرغ ها بازی میکند؛ سرفه های او؛ بوقلمونی آواز می خواند. اندکی
برف.
8
روی بند رخت هنوز از لباسها بخار به هوا بلند است؛ لباسهای زیر کاک پیروت .
کاک پیروت دهانه اسب سیاه به دست از در وارد حیاط می شود ؛ بارِ اسب کارتن های مقوایی است.
خودش می رود به سمت مستراح و از شیلان می خواهد که آفتابه را پر کند و بیاورد. در راهِ رافتن با
شعبده ای شکلات کوچکی از میان موهای روژان بیرون می کشد و به او می دهد، بعد دستی به زیر
چانه روژان میبرد و او را می بوسد ؛ شیلان همه این ها را میبیند.
شیلان آفتابه مِسی را از آب گرم و سرد پر می کند و میگذارد پشت در و برمیگردد سمت اسب؛ طنابها
را باز می کند و کارتن ها را می چیند کنار دیوار روی هم.
کاک پیروت آفتابه به دست از مستراح می آید بیرون.
سكانس نهم
ظهر ، داخلي و خارجي، خانه كاك پیروت
پسرِ ادریس و روژان گوشه اتاق سرگرم بازی اند . آبگوشت در حال پختن است. شیلان چندتایي ظرف
مي شوید؛كاسه بشقاب چنگال قاشق.چنگالی سُر میخورد و می افتد. شیلان سیني را آماده ميكند. آزاد و
پسرش مي آیند بیرون به قصد رفتن؛ شیلان تعارف مي كند براي ناهار بمانند، نمي مانند.
سیني را به اتاق كاك پیروت مي برد؛ روژان روي پای كاك پیروت نشسته است، بمحض دیدن مادرش
از روي پای او بلند میشود و با چشم غره ی مادرش مي رود جلوي در منتظر مي ماند.
شیلان سفره را پهن میكند، نان را تكه میكند و میگذارد كنار آبگوشت، لیواني دوغ مي ریزد.
در حین انجام این كارها و با صدای آرام به کاک پیروت میگوید به دخترم كاري نداشته باش.
كاك پیروت قرمز میشود، این حرف شیلان بر او سنگین آمده، داد و بیداد و پرخاش و تهدید.
شیلان جوابش را مي دهد؛ كاك پیروت از كوره در مي رود و شیلان را ميگیرد به باد كتك. شیلان
ضجه مي زند.
ادامه اندکی بعد
9
شیلان چادر به سر کرده و دست روژان را گرفته که برود؛ کاک پیروت مانع او می شود و به زور او
را به سمت طویله می برد و در را می بندد ، اسب سیاه گوشه ای ایستاده است.
ادامه اندکی بعد
شیلان روژان را نشانده روی پایش ، دستهای کوچک او را گرفته و خیلی جدی به او تذکر می دهد که
دیگر سمت کاک پیروت نرود.
سکانس دهم
صبح زود، داخلی ، مطبخ
پای چشم راست شیلان کبود است ؛ او داخل یک طشت مسی آرد می ریزد و کم کم آب اضافه می کند.
آرد خمیر می شود و دستهای شیلان که و رز می دهند. گربه ای گوشه ای کز کرده.
ادامه
شیلان علاوه بر نان چندتایی کلوچه هم پخته، با روغن گوسفندی یکی از آنها را چرب می کند و می دهد
دست روژان. لیوان شربت هفت تخم را هم می زند و به زور می خوراند به دخترش.
سکانس یازدهم
شب، داخلی و خارجی ، خانه کاک پیروت
وسط اتاق رخت خوابی پهن است. کاک پیروت روژان را کنار خود خوابانده و برایش قصه می گوید؛
گاهی دستی به موهایش می کشد.
10
ادامه
حیاط پر از برف است، دو باریکه راه ، یکی به مستراح می رود و دیگری به ورودی خانه. بعد از
اندکی شیلان از مستراح می آید بیرون به سمت پاشویه. آفتابه پلاستیکی را می گذارد ، دست هایش را
می شود و به داخل خانه بر می گردد. چراغی روشن می شود؛ کمی بعد صدای فریاد به گوش می رسد.
ادامه
روژان گوشه اتاق ایستاده و گریه میکند، شیلان با عجله چند جای خانه را میگردد، آنچه را دنبالش است
پیدا نمیکند ؛ یکی دو تکه لباس برای دخترش و داروها ی خودش و روژان را می گذارد داخل بقچه ای.
می آید و دست دخترش را میگیرد و خارج میشوند.
چنگالی در گردن پیرمرد است؛ خون تمام ملحفه را سرخ کرده.
ادامه
چراغ طویله روشن می شود.
شیلان اسب را زین می کند.
روژان در آستانه در ایستاده.
سکانس دوازدهم
شب، خارجی ، کوچه های روستا
شیلان دهانه اسب را گرفته به آرامی در کوچه ها می روند. روژان در آغوش اوست.
11
سکانس سیزدهم
شب، خارجی ، جاده آسفاته روستا منتهی به جاده اصلی شهر
اسب یورتمه می رود. شیلان روژان را به کولش بسته. مهتاب است؛ جاده و کوه و آسمان.
ادامه
شیلان مات و مبهوت به آسمان خیره شده است ؛ هواپیمایی می گذرد. اسب همچنان یورتمه می رود.
سکانس چهاردهم
کمی قبل از طلوع آفتاب، خارجی، بلوار منتهی به شهر
اسب به آرامی به وانت نیسان هایی که در کنار بلوار ایستاده اند نزدیک می شود. راننده ای وضو می
گیرد، با دیدن شیلان و اسب یکه می خورد و به وسط بلوار می آید.
ادامه اندکی بعد –
شیلان و راننده که افسار اسب در دست اوست کنار نیسان روبروی هم ایستاده اند. راننده مقداری پول
می شمارد و به شیلان میدهد. راننده ای دیگر آنها را نگاه می کند.
ادامه
شیلان و روژان از کنار بلوار پیاده به سمت شهر می روند. گاهی دستی تکان می دهند برای ماشینی که
عبور می کند.
12
راننده نیسان را روشن می کند؛ چند متری که می رود نیسانی دیگر جلوی پای شیلان و روژان نگه می
دارد و آنها سوار می شوند.
سکانس پانزدهم
اوایل صبح، حیاط منزل کاک فتاح ، خارجی
ادریس جلوی پله های حیاط ایستاده است و هر آنچه ناسزاست نثار شیلان و کاک فتاح و خانواده اش می
کند. خواهرش کانی کمی آنطرف تر ایستاده و اشک می ریزد.
کاک فتاح و آسیه و شوان در آستانه در ، در سکوت مطلق.
آزاد در آستانه درِ حیاط ؛انگار که خوشحال است.
ادریس دست کانی را می گیرد و با خود می برد.
سکانس شانزدهم
صبح، منزل کاک پیروت ، خارجی و داخلی
جمعیتی بیرون منزل کاک پیروت جمع شده اند؛ آمبولانس و ماشین پلیس و چند نفر مامور.
عده ای جسد کاک پیروت را از اتاق به حیاط و از آنجا به داخل آمبولانس منتقل می کنند.
سکانس هفدهم
صبح، جاده روستایی منتهی به جاده اصلی
13
آمبولانس و ماشین پلیس و پشت سر انها وانت نیسانی در حرکت اند؛ ادریس کنار نشسته و آزاد
برادرزاده کاک پیروت رانندگی می کند.
سکانس هجدهم
قبل از ظهر، بلوار منتهی به شهر، خارجی
نیسانِ آزاد همچنان پشت سر آمبولانس و ماشین پلیس می راند.
در ابتدای بلوار منتهی به شهر نیسان های بیشتری پشت سر هم به صف شده اند. راننده ای که اسب را
خریده بود به همراه چند مرد دیگر دور اسب جمع شده اند ؛ مشغول چانه زنی بر سر قیمت اسب. ادریس
متوجه اسب می شود . از نیسان پیاده می شوند و مستقیم به قصد دعوا به سمت اسب و مردهای خریدار
می روند. درگیری بالا می گیرد؛ چند راننده دیگر برای جداکردن آنها مداخله می کنند.
اندکی بعد
ادریس اسب را پس گرفته و عقب نیسان بسته است. با راننده ای که شیلان و روژان را به ترمینال
رسانده حرف میزنند و آدرس می پرسند.
سکانس نوزدهم
قبل از ظهر، حیاط ترمینال شهر ، خارجی
تعدادی مینیبوس گوشه حیاط ترمینال ایستاده اند؛ ادریس ابتدا از نگهبانی پرس و جو می کند و بعد
سراغ راننده ها می رود ، یکی از راننده ها چیزهایی می داند و به ادریس می گوید که زنی با این
مشخصات حدود یکی دو ساعت قبل سوار شده و رفته اند.
14
سکانس بیستم
ظهر، جاده ، خارجی
نیسان با تمام سرعتی که می تواند گردنه جاده ای را بالا می رود. اسب شیهه ای می کشد.
سکانس بیست و یکم
ظهر، جاده، مینی بوس، داخلی
حسن زیرک می خواند.
شیلان ، روژان را بغل کرده و هر دو خوابیده اند. مینی بوس به آرامی سربالاییِ جاده را بالا می رود.
تریلر کانتینری از آن سبقت می گیرد. –
سکانس بیست و دوم
ظهر، خارجی، راهنمایی و رانندگی جاده
نیسان نزدیک راهنمایی و رانندگی جاده ایستاده است. ادریس کنار باجه ای که معمولا رانندگان ماشین
های سنگین برای ساعت زدن و کنترل به آن مراجعه میکنند ایستاده و از مامور سوالهایی راجع به مینی
بوس می پرسد.
ادامه سکانس بیست و یک )خواب شیلان(
15
شیلان خوابیده ،کنار او کاک پیروت نشسته است و روژان را بغل کرده.
)ادامه سکانس بیست و دوم(
نیسان گردنه ای را بسختی بالا می رود؛ ادریس مشغول حرف زدن با همسرش است و توضیح این نکته
که رد شیلان را پیدا کرده اند؛ آزاد نگاهی به او می اندازد.
سکانس بیست و سوم
ظهر، رستوران بین راهی مینی بوس، داخلی و خارجی –
مینی بوس به رستورانی بین راهی می رسد؛ محوطه جلوی آن مخصوص پارک ماشین هاست و بیرون
رستوران در انتهای پارکینگ، دستشویی های زنانه و مردانه؛ یک اتوبوس و چند ماشین شخصی و دو
تریلر جلوی رستوران نگه داشته اند. مینی بوس کنار مینی بوس های دیگر پارک می کند.
ادامه
مسافران در حال پیاده شدن هستند. روژان مادرش را بیدار می کند. شیلان به آرامی چشمهایش را باز
میکند.
روژان بهانه دستشویی گرفته ؛ شیلان مجبور است در نهایت احتیاط از مینی بوس پیاده شود و روژان را
به توالت ببرد.
ادامه
نیسان از کنار رستوران عبور می کند ، ادریس که بیشتر مشغول موبایلش است تا توجه به جاده متوجه
مینی بوس ها می شود ، آزاد مجبور می شود دنده عقب بگیرد .
ادامه
توالت رستوران)کنار پارکینگ ماشین ها(
16
شیلان در حال شستن دست و صورت روژان، صداهایی از بیرون می آید؛ کسی فریاد می زند و ناسزا
می گوید. شیلان خیلی محتاط از لای در بیرون را نگاه میکند.
ادریس با مشت می کوبد به شیشه های مینی بوس. شاگرد مینی بوس در را برایش باز میکند و او داخل
می شود؛ از شاگرد می پرسد که شیلان کجا نشسته بود. بقچه شیلان را پیدا می کند ، داخل آنرا می
گردد ؛ چند ورق قرص، لباس روژان تنها محتویات بقچه هستند.
ادامه
ادریس داخل رستوران می شود.
ادامه
راننده تریلری ) او را اندکی قبل هنگامی که ادریس توجه همه را به خود جلب کرده بود در میان افرادی
که مات و مبهوت به او نگاه میکردند لحظه ای دیده ایم( که سرگرم وارسی ماشینش است متوجه شیلان و
روژان می شود، از همانجا نگاهی به داخل رستوران می اندازد کمی صبر میکند که خیالش ازبابت
ادریس و آزاد راحت شود بعد به آرامی در را برای آنها باز میکند، شیلان و روژان به سرعت خود را
به داخل تریلر می رسانند و در صندلی عقب پنهان می شوند.
راننده تریلر با سطلی در دست به سمت دستشویی می رود
ادامه
ادریس از رستوران بیرون می آید و یکی یکی سراغ ماشین ها می رود. راننده با ریموت درهای تریلر
را قفل می کند.
بعد از اندکی ادریس به تریلر میرسد؛ از پنجره سعی میکند با سپر قراردادن دستهایش داخل را ببیند؛
چیز چندانی مشخص نیست.
ادامه
دستشویی زنانه
17
زنی مُ سن مشغول وضو گرفتن است. ادریس هر دو توالت را می گردد.
ادامه
دستشویی مردانه
ادریس با لگد در اولین توالت را باز می کند، سطل راننده تریلر با شُره آبی که داخلش می ریزد در حال
پرشدن است.
ادریس با لگد به در دوم هم می زند ؛ کسی از انطرف ناسزایی می گوید ، در باز می شود و راننده
گردن ادریس را می گیرد و می چسباند به دیوار و سیلی ای جانانه حواله اش می کند.
ادامه
سطلی آب به شیشه کانتینر پاشیده می شود بعد با جارویی بلند و کف آلود شیشه شسته میشود. سگی
اطراف راننده پرسه می زند.
ادامه
شستن شیشه ها که تمام میشود ادریس جلوی کانتینر ایستاده و ناسزا میگوید، استارت و برف پاکن ها
و پخش که به کار میافتد؛ وسط یک ترانه ی فارسی ست. شیلان اندکی سرک میکشد؛ راننده ابتدا به
سمت ادریس حرکت می کند و او را می ترساند و بعد دنده عقب میگیرد و از او دور میشود.
سکانس بیست و چهارم
روز،خارجی و داخلی، جاده
راننده مشغول تعریف داستانی است راجع به حقوق الاغ ها در اروپا )میزان باری که می شود با الاغ
حمل کرد روزهای تعطیل و استراحت الاغ ها و بیمه آنها حرف میزند( ، شیلان و روژان عقب نشسته –
اند و به نظر نمیرسد گوش بدهند.
18
راننده داستانی که تعریف میکرد را وصل میکند به این پرسش که ادریس مدعی بوده تو پدرش را کشته
ای !
شیلان جوابی ندارد بدهد؛ سکوت میکند.
سکانس بیست و پنجم
روز،خارجی، ایستگاه پلیس بین راه
راننده قبل از آنکه برای ساعت زدن و کنترل معمول پیاده شود به شیلان دستشویی را نشان میدهد، هر
سه نفر پیاده میشوند. شیلان و روژان به سمت دستشویی میروند و راننده دفترچه را از داشبورد
برمیدارد و به سمت باجه میرود.
ادامه، اندکی بعد
راننده نشسته است پشت فرمان، با موبایلش شماره ای را میگیرد و با یکی از دوستانش در رستورانی
بین راهی قراری میگذارد برای دیدن بازی فوتبال و در عین حال نگاهی به صندلی عقب میاندازد ؛
دنده عقب می گیرد و راستِ جاده میایستد ، میدهد یک و حرکت میکند ؛ نگاهی میاندازد توی آینه
بغل ؛ شیلان و روژان به سمت تریلر میآیند. خلاص میکند و نگه می دارد، خم میشود و در سمت
شاگرد را برای آنها باز میکند.
سکانس بیست و ششم
عصر، داخل کانتینر
شیلان محو جاده شده است؛ صدای سخنرانی کسی )پخش کانتینر( روی این تصویر شنیده میشود.
19
سکانس بیست و هفتم
غروب، داخلی ،قهوه خانه بین راهی
عده ای جلوی تلویزیون جمع شدهاند و فوتبال میبینند، بازی استقلال با تیمی غیر ایرانی است در جام
باشگاههای آسیا .راننده های طرفدار پرسپولیس کُری میخوانند و شوخی میکنند.
شیلان و روژان در ماشین ماندهاند؛ شیلان خیلی محتاط خودش را میکشاند روی صندلی جلو؛ درب
داشبورد را باز می کند ، بسته ای کوچک اسکناس و کیسه ای تخمه و تعداد زیادی کاغذ که با گیره ای
به هم قلاب شده اند و یک یغلاوی و قاشق و چنگال؛ شیلان داشبورد را میبندد و زیر افتابگیرها را نگاه
میکند. زیر افتابگیر سمت راننده فقط تعدادی کاغذ هست ، زیر صندلی ها را هم میبیند ؛ سبدی کوچک
زیر صندلی راننده است ، کارد میوه خوری را از سبد برمیدارد و آن را زیر لباسش پنهان می کند؛ زیر
آفتابگیر سمت شاگرد هیچ چیزی نیست؛ شیلان اندکی خود را در آینه آن نگاه میکند.
سکانس بیست و هشتم
شب،داخلی،تریلر
روژان عقب خوابیده
شیلان برای اولین بار جلو نشسته است. راننده موسیقی کوردی گذاشته و خیره شده به جاده. شیلان سرش
را تکیه داده به شیشه .
ادامه
شیلان از راننده می پرسد تا کجا می تواند همراه او بیاید و اصرار دارد که در اولین شهری که می تواند
او را پیاده کند؛ راننده قبول می کند.
20
سکانس بیست و نهم
شب، داخلی و خارجی
تریلر نگه می دارد، راننده از داخل سبد زیر پایش چاقویی را در می آورد)در سکانس بیست و هفتم که
شیلان کارد میوه خوری را برمیدارد داخل سبد چاقویی نبود ولی حالا هست( پیاده میشود و پشت
سرش در را میبندد. شیلان از خواب بیدار میشود. راننده به سمت ماشینی که در راه مانده میرود. دو
مرد و یک زن و یک کودک. ابتدا کمی ترس ب رش داشته ولی وقتی میبیند واقعا ماشینشان خراب شده
و در راه مانده اند به آنها کمک میکند و ماشین را موقتا راه میاندازد. تریلر مجددا راه میافتد، شیلان
خودش را میزند به خواب
ادامه)خواب شیلان(
نیسانِ ادریس از کنار پنجره ی شیلان عبور میکند، کاک پیروت در حالی که افسار اسب را در دست
دارد به جلو خیره شده است؛ او پیراهن به تن ندارد.
ادامه
راننده به جلو خیره شده است، انگار خیالی در سر دارد؛ ناگهان به خود می آید و سرش را به راست و
چپ تکان میدهد که خیال را از ذهنش دور کند.
ادامه
راننده تلفنی با کسی حرف میزند و قرار و مداری را چِکِ نهایی میکنند؛ انگار اولین بار نیست.
سکانس سیاُم
شب، داخلی و خارجی، باریکه راهی کوهستانی
21
نیسانی کنار باریکه راهی فرعی ایستاده، به محض نزدیک شدن تریلر راه میافتد . شیلان بیدار میشود.
هر دو ماشین مدتی در دل تاریکی و جاده خاکی پشت سر هم حرکت میکنند. برف کم کم شروع
میشود.
ادامه، اندکی بعد
هر دو ماشین نزدیک کلبه ای کوچک متوقف میشوند. راننده نیسان به سمت کلبه میرود و سوت
میکشد، کسی بیرون میآید و پشت سر او تعدادی زن و مرد و کودک؛ بیشتر افغانستانی هستند و یکی
دو ایرانی و یکی دو نفر دیگر. همه سوار کانتینر می شوند . راننده کنار آندو مرد ایستاده ، صحبتهایی
میشود راجع به شیلان که آیا راننده به او اعتماد دارد یا نه و در جواب راننده اشاره میکند که مشکلی
نیست و خود او به اندازه کافی گیر هست و دردسر دارد. شیلان مات و مبهوت آنها را نگاه میکند؛ دست
میدهند و سوار می شود.
سکانس سی و یکم
شب، داخلی و خارجی، پارکینگ کنار جاده
تریلر در یکی از پارکینگهای کنار جاده توقف میکند. راننده پتو و بالشی را بر میدارد و به شیلان
میگوید می تواند با خیال راحت داخل کابین بخوابد و خودش می رود داخل کانتینر که مراقب پناهجو ها
باشد .
در تاریکی روبروی شیشه تریلر روباهی خیره شده به شیلان.
سکانس سی و دوم
روز، داخلی ، پارکینگ
22
دو لیوان چای جلوی داشبورد است، شیلان لقمه کوچکی می گیرد و به روژان می دهد. رادیو اخبار هوا
شناسی را اطلاع می دهد. راننده چایاش را هورت میکشد و لقمه اش را فرو میدهد.
سکانس سی و سوم
روز، خارجی و داخلی، پمپ بنزین
راننده مشغول گازوئیل زدن است و خوش بشی با آدمهای آنجا و یکی دو راننده . تریلر دیگری از راه
میرسد و نگه میدارد؛ رانندهاش نگاهی به داخل جایی که شیلان نشسته است میاندازد و لبخندی، از
ماشین خود که پیاده میشود با راننده دست میدهد و کمی شوخی و متلک راجع به زنی که در ماشین او
دیده است و اینکه همیشه فلان جا گازوئیل می زده و اینجا چه میکند که راننده میگوید دیروز پیش از
ظهر رفته ولی گازوئیل نداشته است
شیلان بسته اسکناسهایی که برداشته بود )برداشته شدن پول توسط شیلان نشان داده نمی شود( را
برمیگرداند سرجایش. موبایل راننده را برمیدارد،نگاه میکند چندان سردرنمی آورد و می گذاردش
سرجایش.
راننده حساب میکند و سوار می شود
سکانس سی و چهارم
روز، داخلی ، جاده
تریلر به گردنه های سختی رسیده و به کُندی بالا میشکد. برفِ اندکی روی شیشه ها مینشیند. شیلان
همچنان جلو نشسته است. نیسانی عبور میکند، شیلان کمی میترسد و روسری را تا روی سرش پایین
میاورد.
ادامه اندکی بعد
راننده تلفنی با کسی صحبت میکند و از جاده میپرسد. برف کمی بیشتر شده است.
23
سکانس سی و پنجم
ظهر، کلانتری، داخلی
ادریس و آزاد روی نیمکتهای بخش انتظار کلانتری شهرستان نشسته اند. کلانتری شلوغ است و عده
زیادی پشت باجه ها و روی نیمکت ها
رییس کلانتری برای انجام کاری بهمراه کسی از اتاقش خارج میشود و به طرف درخروجی میرود.
عده ای دور او را میگیرند و درخواستهایی دارند. ادریس هم بسمت او میرود و سعی میکند در
فرصت مناسبی حرفش را بزند. گربهای به داخل کلانتری می خزد.
سکانس سی و ششم
ظهر، خارجی ، کافه ترانزیت
راننده و شیلان و روژان در یک رستوران بین راهی مشغول غذا خوردن هستند، شیلان و روژان
غذایشان مشترک است؛خورشتی چیزی.
زنی میانسال پشت دخل نشسته و گاهی دستوراتی به یکی دو کارگری که دارد می دهد.
گربه ای موس موس میکند. روژان تکه ای غذا برای گربه میاندازد؛ شیلان به شدت دعوایش میکند که
در این وضعیتی که خودشان هم غذا به اندازه کافی ندارند نباید این کار را بکند ، روژان کنار گربه
مینشیند.
زن میانسال و صاحب رستوران کنار میز آنها می آید و بعد از کمی خوش و بش ، فلشی)فلش مموری یو –
اس بی( را به راننده پس میدهد و تشکر و تعریف می کند؛ شیلان سعی دارد پی به نوع رابطه آنها ببرد .
راننده از زن نظرش را راجع به محتوای فایل هایی که دیده می پرسد؛ زن پاسخ نامشخصی می دهد و
راننده متذکر می شود که خودش یکبار باید کل ماجرا را مفصل برای او شرح دهد. نگاههای شیلان به
زن حاکی از نوعی حسادت است.
24
ادامه
روژان در آغوش راننده است و ایستاده اند کنار بخاری وسط رستوران، آنطرف تر دختری جوان از
آشپرخانه بیرون می آید و می رود به سمت زن میانسال که پشت دخل است؛ نگاههای راننده به او؛
شیلان از دستشویی می آید به سمت شان. روژان را از او می گیرد و به راننده می گوید دیگر دخترش
را بغل نکند؛ لبخندی از سرِ تعجب تمام صورت راننده را پر میکند.
ادامه
راننده جلوی پیشخوان در حال حساب کردن؛ کیسهای که چند نارنگی داخلش است را به همراه کیسه
دیگری پر از کنسرو ماهی و لوبیا را از صاحب مغازه می گیرد ، چشمش می افتد به عروسکی
پلاستکی و ارزان قیمت ،آن را هم می خرد
سکانس سی و هفتم
بعدازظهر، داخلی، کانتینر
راننده جلوی ترمینال مسافربری نگه میدارد و به شیلان میگوید از اینجا می تواند بلیط بگیرد برای هر
جایی که می خواهد برود ، در عین حال خم می شود سمت داشبورد و بسته پول را درمیآورد و به
شیلان می دهد؛ شیلان امتناع می کند و از او می خواهد که همراه با پناهجوها او را هم از مرز عبور
دهد؛ راننده ساکت به او خیره می شود. صدای برف پاک کن .
سکانس سی و هشتم
نیمه شب، باریکه راهی کوهستانی، خارجی و داخلی
برف بسیار بیشتر شده، راننده در عقب کانتینر را باز میکند و تعدادی از کارتن ها را بیرون می شکد و
راهی باز می کند به انتهای کانتینر. کلید در قفلی می چرخد و در آهنیِ اتاقک انتهای کانتینر باز می
شود. این آخرین فرصت است برای پناهجوها که غذایی بخورند و توالتی بروند.یکی یکی پیاده می شوند.
25
ادامه
شیلان و روژان به همراه پناهجو ها به داخل کانتینر می روند
و راننده مجددا در اتاقک را به روی آنها قفل میکند. جا برای نشستن خیلی کم است؛ مردها ایستاده اند و
زنها گوشه ای کز کرده اند؛ سرفه های روژان.
راننده به کابین برگشته و حرکت می کند.
سکانس چهلم
نیمه شب، روستا، خارجی
ادریس مشغول رسیدگی به مرغ ها و خروس و بوقلمون هاست، سری هم به طویله می زند و مقداری
علوفه می ریزد برای اسب.
سکانس چهل و یکم
نیمه شب، داخل اتاقک
شیلان ایستاده روژان را بغل کرده و با انتهای روسری اش بادش می زند اما سرفه های او به حدی
تشدید شده که بالا میآورد روی پیراهن مرد ایرانی و داد و فریاد های او ، دعوا بالا می گیرد شیلان
جواب می دهد و ناسزایی میگوید ؛ مرد ایرانی با مشت می کوبد به صورت شیلان، خون از بینی و
دهان او فواره می زند؛ چند مرد افغانستانی مرد ایرانی را می گیرند و به آن سمت می برند، گریه و
سرفه امان روژان را بریده، شیلان با مشت می کوبد به بدنه اتاقک
ادامه
26
راننده با تلفن مشغول صحبت با یکی از دوستانش است؛ راجع به بازی فوتبال روز قبل و وضعیت مرز.
ادامه
چند نفر دیگر به کمک شیلان می آیند و با مشت می کوبند به بدنه
ادامه
راننده تلفن را قطع کرده و صدای موزیک را زیاد می کند، محسن یگانه.
ادامه
صدای مشتهای بیشتر؛ تقریبا همه با مشت می کوبند به بدنه.
ادامه سکانس چهل
ادریس آفتابه مِسی را برمیدارد و به مستراح می رود.
ادامه سکانس چهل و یکم
لحظه ای که ترانه تمام می شود و قبل از رفتن به ترانه بعدی ، راننده متوجه صدا می شود؛ صدای
ضبط را می بندد و گوش می دهد. نگه می دارد و پیاده میشود.
سکانس چهل و دوم
قبل از طلوع آفتاب
شیلان و روژان کنار کانتینر ایستاده اند، تمام صورت او خون است، برف و کولاک شدت گرفته. راننده
افتاده است به جان مرد ایرانی و تا میخورد او را میزند و بعد به کمک یکی از پناهجو ها دست و پایش
را می بندند و می اندازند داخل اتاقک و با عصبانیت سر شیلان فریاد میزند که او هم داخل شود؛ شیلان
27
نمی پذیرد و می زند زیر هق هق گریه ، اشک و خون و کولاک و کلمه های بریده بریده ای که می
شنویم اما کاملا نامشخص میان هق هق و گریه ؛ دیگه نم… خوام به خو…م و بچ…ه م تج…اوز بش…،
میخو… برم خودم رو تحو…یل… بد…م، می خوام خو…دم رو خلا…ص کنم، از همه …مردها متنفرم،
نمی…خوام برگردم به اون… خراب شده ، میخوام بم…یرم، روژان… روژان و غیره.
روژان عروسکش را داخل اتاقک انتهای کانتینر جاگذاشته است، دامن مادرش را گرفته و عروسکش را
می خواهد.
سکانس چهل و سوم
صبح، مرز، داخلی و خارجی
راننده، روژان را به دستشویی برده و حالا جلوی شیر آب صورت و دستهای او را می شوید. فلاسک را
که دم در گذاشته بود برمیدارد و بهمراه روژان راهی دکه کوچکی می شوند برای صبحانه؛ دست او را
گرفته.
ادامه
راننده و روژان پشت میزی فکستنی نشسته اند، راننده چندتایی دستمال کاغذی برمیدارد و ابتدا صورت
روژان را خشک می کند و بعد با همان دستمال صورت خود را.
ادامه
نیمروی نیم خورده ای روی میز است، راننده لقمه کوچک دیگری می گیرد و میدهد به روژان. لقمه ای
هم برای خود ، چایی اش را هورت می کشد.
فلاسک در حال پر شدن است. راننده دیگری وارد می شود و یک راست می رود به سمت روژان و
راننده؛ دستی میدهند و شوخی ؛ از بودن دختر بچه ای بهمراه اوتعجب میکند و با اشارهی راننده میفهمد
28
که بعدا قرار است مفصل برایش تعریف کند و اشاره میکند به قهوهچی، بحث را عوض میکنند به کُری
فوتبال
سکانس چهل و چهارم
صبح،مرز،داخل کابین
روژان شانه مادرش را که خواب است تکان می دهد تا او را بیدار کند.شیلان به زحمت بیدار می شود،
لب بالایی و بینی اش باد کرده و مقداری خون هنوز روی صورت اوست. روژان لقمه ای را از داخل
کیسه ای در می آورد و به او می دهد اما شیلان توان خوردن ندارد. راننده برای او توضیح میدهد که با
یکی از دوستانش حرف زده و می توانند بهمراه او فعلا به تهران بروند، شیلان بزحمت می پرسد که
تهران برود چکار که راننده می گوید فعلا برو تا ببینیم بعدا چه پیش می آید.
سکانس چهل و پنجم
روز،داخلی
شوان به تنهایی در همان قهوه خانه )سکانس دوم( نشسته است
سکانس چهل و ششم
ظهر،داخلی،داخل تریلر )به سمت تهران(
شیلان عقب خوابیده است، بینی و لبهایش پانسمان شده و سِرُمی به او وصل است، راننده دوست راننده –
قبلی مشغول صحبت کردن با خانواده اش است ؛ درباره موضوعی خانوادگی –
29
سکانس چهل و هفتم
عصر، پست عبور ماشین های سنگین ، خارجی
نوبت عبور از مرز رسیده است. ماموران با دستگاهی زیر و روی تریلری قرمز رنگی را چک می
کنند. راننده با ریشی چند روز نتراشیده کنار باجه کنترل مدارک ایستاده و گاهی نگاهی به ماموران می
اندازد.
سکانس چهل و هشتم
روز، کارخانه لامپ های کم مصرف، داخلی
شیلان پانسمان ها را برداشته و صورتش تا حد زیادی بهبود پیدا کرده است؛ مشغول تی T کشیدن کف
کارخانه است ، لباسی جدید به تن دارد؛مانتوی قهوه ای و مقنعه مشکی. کارِ تی کشیدن که تمام می شود
می رود سراغ توالت ها.
ادامه
شیلان از تلفن کارتی کارخانه شماره ای را می گیرد؛ خاموش است.
ادامه
روژان بی حال و رنجور در بستر بیماری افتاده است؛ سرفه امانش را بریده
30
سکانس چهل و نهم
صبح، بیمارستان، داخلی و خارجی
پزشکی در حال معاینه روژان است. بعد از معاینه به شیلان می گوید حتما باید بستری شود و تحت
درمان قرار بگیرد وگرنه ممکن است فوت کند و شیلان را شماطت میکند که خیلی دیر او را آورده .
شیلان رنگ از رخش پریده و مات و مبهوت به دکتر نگاه می کند .
ادامه
شیلان از تلفن عمومی شماره ای را می گیرد؛ خاموش است.
ادامه، باجه پذیرش بیمارستان
مسئول بخش برای شیلان توضیح میدهد که اگر دفترچه بیمه داشته باشد با هزینه اندکی می تواند دخترش
را بستری و مداوا کند ولی بدون دفترچه ابتدا باید چند ملیون تومان پرداخت کند
سکانس پنجاه
قبل از ظهرتا غروب، میادین میوه و تره بار سطح شهر تهران
شیلان در به در به دنبال آشنایی میگردد از اهالی روستا؛ خیابانها و اتوبوس و مترو و ازدحام
جمعیت؛)شیلان اسیر میان مردها داخل مترو( روژان را با آن حال نزار آغوش گرفته و پرسان پرسان
از قبل از ظهر تا غروب تعداد زیادی میدان تره بار را جستجو میکند به دنبال آدمی با نام سِ یوان ؛ نشانی
هایی به او میدهند که اغلب غلط است تا در نهایت نزدیک غروب سیوان را پیدا میکند؛ سیوان با دیدن او
جا میخورد ؛ شیلان وضعیت بیماری روژان را برای او توضیح می دهد و التماس می کند که دفترچه
بیمه دخترش را به او بدهد که بتواند روژان را بستری کند. سیوان با نارضایتی تمام راضی می شود و
قرار می گذارند برای فردا صبح. سیوان در بین گفتگو ها سعی می کند بفهمد شیلان کجا زندگی میکند و
31
این مدت را که از روستا فرار کرده است چگونه و چطور گذرانده ولی شیلان که حالا کمی باتجربه تر
شده اطلاعات خاصی به او نمی دهد.
سکانس پنجاه و یکم
شب، خیابانهای تهران،خارجی
شیلان تکه طلایی را که آسیه با سنجاق به پیراهن روژان زده بود را در یک طلا فروشی می فروشد؛
تلویزیون مسابقه فوتبالی را نشان میدهد.
ادامه
تلفن عمومی و شماره ای که هنوز خاموش است
سکانس پنجاه و دوم
شب، جاده های بیرون شهر، خارجی
شیلان و روژان عقب یک وانت بار نشسته اند ؛ روژان ساندویچ نیم خورده اش را به مادرش میدهد،
شیلان مابقی ساندیچ را می خورد.
ادامه
وانت بار به کنار یک دوراهی می رسد، نگه می دارد و شیلان کرایه را میدهد و پیاده می شوند.
32
ادامه
از دور معلوم است که چراغ های کارخانه خاموش است؛ شیلان با احتیاط سعی می کند بفهمد که ماجرا
از چه قرار است؛ خود را تا نزدیکی آنجا می رساند؛ یک ماشین پلیس و دو سرباز جلوی درب بزرگ
کارخانه ایستاده اند
شیلان بسرعت از آنجا دور می شود
سکانس پنجاه و سوم
شب،مخروبه ای نزدیک جاده،خارجی
شیلان و روژان گوشه ای از یک مخروبه پناه گرفته اند، باد تندی می وزد، سرفه های روژان خیلی
شدید تر شده است و تا صبح ادامه دارد.
سکانس پنجاه و چهارم
شب ، داخلی
آزاد مشغول پوشیدن لباس کوردی است، می نشیند و جوراب های پشمی اش را می پوشد.
اندکی بعد در دل تاریکی شب از در حیاط می زند بیرون.
33
سکانس پنجاه و پنجم
طلوع صبح، مخروبه و جاده، خارجی
روژان از حال رفته و دیگر نایی ندارد؛ شیلان او را در آغوش گرفته و پیاده میزند به دل جاده
سکانس پنجاه و ششم
صبح، بیمارستان، داخلی
شیلان با اندک پولهایی که دارد مسئول پذیرش بیمارستان را راضی میکند که موقتا دخترش را بستری
کنند؛ حلقه اش را هم در میآورد و می گذارد روی پولها.
ادامه
شیلان از تلفن عمومی مجددا شماره ای را می گیرد؛ همچنان خاموش است. از دفترچه ای که بهمراه
دارد به کمک کسی که در راهروی بیمارستان است شماره راننده ای که با او تا تهران آمده بودند را می
گیرد ؛ راجع به راننده اول از او می پرسد و اینکه چرا هنوز تلفنش خاموش است و شرح حال دخترش
را که اکنون در بیمارستان است را برای او توضیح می دهد.
سکانس پنجاه و هفتم
روز، میدان تره بار، خارجی
شیلان جلوی در تره بار از یکی از کارگران که مشغول تخلیه بار است خواهش می کند که سیوان را
صدا بزند ؛ کارگر که می رود شیلان هم چند ده متر آنطرف تر در پارکینگ خود را بین ماشین ها پنهان
می کند
34
ادامه
سیوان و ادریس با شتاب خود را به مکان اولیه شیلان می رسانند، ادریس فریاد می زند و ناسزا می
گوید؛ شروع می کنند به گشتن همه جا.
شیلان خود را زیر ماشینی پنهان می کند
چند لحظه بعد ادریس او را پیدا می کند و او را از زیر ماشین می کشد بیرون؛ صدای جیغ های شیلان،
صدای ناسزاهای ادریس و مشت و لگد های او ، صدای مردم…
سکانس پنجاه و هشتم
روز،جاده های کوهستانی، خارجی
شیلان به تنهایی عقب نیسان نشسته است؛ چشمانش بسته است انگار خوابیده ، اسب سیاه کنار او ایستاده
است.
سکانس پنجاه و نهم
روز، تریلر، داخلی
راننده )راننده اصلی( موزیک کوردی گذاشته و چایی اش را هورت می کشد؛ نگاهی به روژان می
اندازد که در صندلی عقب خوابیده و ماسک اکسیژن به صورت دارد .
پایان
35

کاوه اویسی