بخشي از رمان “فيلها به جلگه رسيدند”
بابا کارت سوم را برد باال ديد.نديدم. اولی شش دل بود دومی هفت خشت.
محمودخان کارت دوم را کشيد. دستها را چتر کرد.ديد. بابا را نگاه کرد. لبخند زد.
برادر خانم عزيزم!
آس پيک آس خشت.
بابا آمد روی دو زانو.خاندايی را نگاه کرد.
همه ش بيست و بيستويک!!!
بابا ورق سوم را نشانم داد.هفت دل.توالند الی سوختهها. هم زد.
شاه دوماد قند و عسل.
دو کار ُت بانکت!
محمودآقا گفت سیوهشت.
محمودخان کارت خودش را داد. دو کارت پشت هم کشيد گذاشت روی هم.حامد خم شد برداشت.بُرد باال.
باباجان را نگاه کرد. سر تکان داد .
ببينم.
کارتها را داد به خاندايی.سرش را بُرد سمت باباجان.ما همه خيره. الم تا کام. فقط سرها به چپ به
راست.
محمودخان برو برای خودت.
رو بيست خوابيده.
بيستی شادوماد؟
محمودخان اول کارت خودش را ديد.
سرباز دل.کارت دوم و سوم را با هم کشيد.گذاشت روی سرباز.بُرد باال.سُراند.
شاه دوماد قند و عسل.
کارتها را آرام گذاشت زمين. هشت پيک.سرباز دل .
رو کردی يا کارت میکشی از نو؟
سومیُ خودم نديدم هنوز
نميشه که!
چرا نشه؟
باباجان سر تکان داد.
مخلص حاجآقا!
آرام سُر داد .
ده لو پيک.
باباجان سر تکان داد.خاندايی سر تکان داد.بابا هيچ. محمودآقا سر تکان داد.
ِ مهندس گفت شه محمودخان
شب !!!
حامد کارتها را توالند.هم زد .
چی بودی حامد جان؟
بيست.
لِلالهی بيست بودی؟
چيا رفت؟
آس دل نه دل.
بابا گفت چه عاشقانه.
حامد سیوهشت گذاشت زير بشقاب.
خان دايی کارت اول را ديد .
کارت!
کارت دوم را ديد.
کارت!
کارت سوم را ديد .
برو برای خودت.
محمودخان رو بازی کرد.شاه دل.شاه پيک. بیبی دل. هفت گشنيز. دکتر ورقها را توالند الی سوختهها.
سه گذاشت زير بشقاب. همه زديم زير خنده.
خان دايی گفت جلوی حامد نمیخواد چيزی بگی.
حامد و نسترن.ماچ و بوسه.
نسيم را آورده بودند. روسری بنفش.دامن کوتاه.جوراب شلواری سفيد.
نسترن نشست دست راست شهناز.حامد کنار خاندايی. منيژه از نو چای آورد.پررنگ خوشرنگ کمرنگ.
نسترن کمرنگ برداشت.حامد خوشرنگ.مادر گفت نه.مريم گفت نه.
نبات انداختم.
میخواد تاريخ برقان بنويسه.
مزدک!؟برقان چی داره آخه!
داره دايی.هفتصد سال قدمت داره.کم نيست.قلعه دوشير کم چيزيه؟
شده پر َع َملی!
نسيم پرسيد
شيال نيست؟
نيومدن.
ميان؟
خاندايی گفت زنگ بزن بيان بچه ها.
نيامدند.
شيوا بهتره؟
خوبه همونجور يه کم .
خدا رحم کرد.
منيژه کاسهی ميوه را برگرداند.ميوههای تازه. نبات را هم زدم .
آبجو نداری؟
نه
دارم تو ماشين بيارم؟
گرم نيست؟
میذاريم فريزر.
حامد آبجوها را گرفت زير شير آب.فرز گذاشت فريزر. فرز گذاشت فريزر.فرز گذاشت.
چندتا میزنی؟
يکی.
نشئه بودم از ديشب.از محمودخان.
درجا میبنده. تگری!
منيژه سينک را خشک کرد.کف را تی کشيد.
خان دايی گفت زمين شهناز رو چند ورمیداری.
حامد هميشه زير فی میگفت.
سيصد سيصدوپنجاه.
پونصد مشتری بود.
میدادی!
میگم بفروش بزن به يه کاری کار خيری.
نگفت برای اين زن بگير.
شهال نسترن را بُرده بود مطب خاندايی.سقط جنين. ساعت دو ظهر.جمعه. شهر خلوت.پرنده نبود. حامد
اول شهال را سوار کرد بعد رفتند دنبال نسترن. شهال مانده بود بيرون.خاندايی روپوش سفيد را پوشيد.
سقط جنين.
مامانجون تابستان تشکها را میآورد حياط.حالجی. چيزی شبيه هاونگ.چوبی.بزرگتر.میبُرد باال میزد
به سيم تار. پنبهها میرفت آسمان.سيمتار پنبه سيم تار پنبه سيم تار پنب سيم تار پن سيمتار پ سيمتار.
باباجان خريد را میداد جعفرآقا بياورد. خورجينهای موتور. میرفت میآمد.
روغن رو بذارم انبار؟
ببر آشپزخونه
کفشها را میکند.ياهلل میگفت میرفت تو.
امانخان ظرف میشست.
کجا بذارم؟
ببر انبار.
حاج خانم گفت!
امانخان شير را بست.
حاجسيمتارخانمسيمتارحاجسيمتار خانمسيمتار.
نزن.
حاجخانم.حاج خانم.
روغن رو چرا فرستادين تو؟
نمونده.
زياده هست هنوز.
بذار باشه.
جعفرآقا برگشت.
ليست رو ديدی؟
ليست چيو؟
ليست خريد رو.
نديسيمتاردم.
نزن
نديدم.
بگير از حاجی.
چشم.
تا عصر میخوام.
چشم.
ناصر من را که راهی کرد رفت بند سوم. درخواست انتقالی را نوشته بود داده بود به وکيل بند .
جماعت نديدمت!
ميام هميشه.
بيا خودت بده به حاجی امضاش رو بگير.
از آنروز به بعد میايستاد صف اول نماز.
تازهای؟
بله حاجآقا.دو سه هفتهايه.
جرمت چيه؟
دزدی!
چی؟
تلويزيون خوابگاه.
چطور رفتی دانشگاه؟
دانشجو بودم اونجا.
بودم را که گفت برگهی انصراف رقصيد.
چی ميخوندی؟
رياضی محض.
چقدر بريدن برات.
هنوز حکم ندادن.
کاغذ را خواند.
جناب آقای حجتالسالم دامت برکاته.
ناصر را فرستاده بود بند سوم.
جمع کن دفترچه خاطرا ُت.
تکيه داده بود به ديوار.پاها را جمع کرده بود توی سينه.غم عالم .
جمع کن دفترچه خاطرا ُت.
پاها را جمع کرده بود.چهارزانو.
مهندس امشب ظرفآ با خودته.
چشم.
جعفرآقا گوسفند را زد زمين.چاقوی زنجان.امانخان اسفند. جماعت صلوات. باباجان جان به در برده بود
از حج.خيلیها برنگشتند.جنازهها يکی يکی میآمد. شهيد حاج محمد کاظمی.شهيد حاج علی راسخی.شهيد
حاج محمد طوفانی.شهيد حاج.
جمعه خونين. مرگ بر امريکا.مرگ بر اسراييل.
باباجان مانده بود زير دست وپا. آنزير نفسش بند آمده بود. داد زده بود.داد زده بو.داد زده ب داد زده داد
زد داد ز داد دا دا دا.خار و مادر.
گوسفند را تکه کردند.شستند.چرخ کردند.پلوعدس.جگر را عصر زديم.
حيفه اين جيگر بیآبجو.
رفته بودند انبار.آبجوها گرم.
نمیشه خورد.
يخ بيارم؟
بپر.
با يخ نميشه.
ليوانهای استانبول را چيدند.يخها.کفها.سالمتی.
سالم آقاجون!
دايی هول شد.خاندايی ليوانش را پنهان کرد.
تنها خوری!!؟
حاجآقامونی.
حامد باباجان را ماچ کرد.
بريزم؟
نمیخورم پسرجان.
سالمتی حاجآقا.
حاجآقا فرشها را انداخته بود روی هم .صد تخته.کاشان.هريس.فرهان.راَور.شاهسَون.ليليان. قسطی هم
میداد.به آشناها کارمندها.
جعفرآقا فرش را کول میکرد میبُرد تا ماشين. مدرس را میگذاشتند جيب پيراهنش شلوارش.
پشمک پشمک شيرين پشمک.
پشمک پشمک شيرين پشمک.
کيوان بابابزرگ را بُرده بود خواستگاری دستها .
از تو بزرگتره دردسر ميشه چهار صباح ديگه! باباش رو من میشناسم.تو نمیشناسی. من میگيرم برات
ولی.
عقد کرده بودند.ساده.کيوان آمده بود باهار خواب.
سربازی رفتن؟
معاف شدم.
کفالت مادر.فرزند شهيد. بابابزرگ افتاده بود دنبالش. پرونده ساخته بود. استشهاد محلی.آخوند مسجد. شهيد
مصطفی هدايتی. کيوان شيالت خواند.
گوينده چيزی میگفت.ميوت. ظريف ايستاده بود کنار مويگرينی.
چی بود اون َاشتون!
مريم نگاه کرد.
دکتر جان!
خنديديم.خاندايی گفت واال.
دالر داری بفروش امروز فردا.
مياد پايين؟
توافق نمیشه.
نوشته به توافق نزديکن.
توافق نمیشه.
فيلمشه شنود جاساز کردن تو عصا.
نسترن خنديد.
نسترن گريه کرد.
به مادر گفتم.مادر به شهال گفت. شهال به شهين.شهين به مامانجان.مامانجان به خاندايی.خاندايی به
حامد.
مگه نگفتم حرف نيار نبر.
مگه نگفتم نگو به کسی!
مگه نگفتم نگو به کسی!
مگه نگفتم نگو به کسی!
شهين گفت مزدک گوش میايسته.شهال گفت مزدک گوش میايسته. باباجان خواباند توی گوشم. ساسان
ترقهی دوم را کبريت زد.انداخت پشت ديوار باباجان. باباجان طاق باز خرو و پف. خارومادر. آمد حياط.
دمپايی کوچه پيش بود.من از پشت ديوار دويدم بيايم حياط.باباجان حاضروآماده.خواباند
ِ
ها را پوشيد.در
گوشم. ساسان در رفت سامان در رفت.
ساسان عاشق شيوا بود.شيوا که میرقصيد ساسان َتکش را داده بود به ديوار غرق تماشا.
بخواب.
خوابم نمياد.
پس برو.
شيوا پای راستش را دوتا عقب میگذاشت تنش را تاب میداد دستها را يکی جلو دو تا کنار. کالس دوم
ابتدايی دختران آفتاب. مشق که مینوشت زل میزدم به مداد مشکی به مداد قرمز.بعضیها را با قرمز
مینوشت.بيشتر را با مشکی.
اين آ با کاله
نگاه میکردم.
اين ب بزرگ
نگاه میکردم.
اين ب کوچک
نگاه ميکردم. مداد را میداد دستم .
نه اينجوری بگير.
انگشتهاش را حلقه میکرد دور مداد قرمز .
اينجوری.
آ
شهناز ببين مزدک نوشت.
ُدورت بگردم.
تارکان را ساسان آورده بود.اورجينال .
احوال آقا شايان!
مخلصيم.
ِسبلجان نيومده هنوز؟
زدم برات.
میگرفت میآورد میداد باباجان.
تارکان نيومده هنوز؟
اورجينال.
کادو کرده بود.يشمی.روبان قرمز.داده بود شيوا. شهناز به رو نياورد. شهرام شادمهر را که داد قشقرق
شد.
ده تا ده تا راه بده جعفرآقا.
باباجان میايستاد کنار.نگاه میکرد.گاهی مینشست.امانخان چايی میآورد.خوشرنگ.حامد میايستاد باال
سر آشپزها.قابلمه را از طرف میگرفت میداد آشپز.
چند نفری؟
پنج نفر.
پنج نفر
چرخ کرده و کشمش را میريخت روی پلوعدس .
هر سال سيصدکيلو برنج.نذر پدر باباجان بوده.روز عيد قربان. اوايل گوشت میدادند.ده دوازدهتايی گوسفند.
بعدها عدسپلو.
جعفرآقا تهديگها را جدا میگذاشت پلوعدس را جدا.چرخکرده و کشمش را جدا.گازش را میگرفت.
حاجآقا من انقد بردم.
از دور نشان میداد.
ببر نوش جونت جعفرآقا.
چرخکرده را نشان نمیداد.فقط پلوعدس. رعنا و ريحانه قابلمه میدادند.شهرام میآمد میبرد. قابله ي
محمود خان قابلمه ي مهندس. ديگآخر میماند برای خودیها. سفره میانداختند.سرتاسر. باباجان هر سال
به همه عيدی میداد. اوايل پنجاه بعدها پانصد بعدها مُرد .
حامد پلوعدس نمیخورد.فقط سفيد. آشپز هرسال برای حامد سفيد دم میکرد.جدا. چرخکرده را میريخت
روی سفيد. باباجان که مُرد وحيده را طالق داد نسترن را گرفت. خانه را جدا کرد.رفت فرهنگيان. تينا دوم
ابتدای بود.دختران آفتاب.اوايل با نسترن خوب نبودند.
درس نمیخونه نمیدونم چرا!!!
ظهر ليوان رو زد زمين رفت تو اتاق.
غذام نمیخوره.
تينا آخر هفتهها میرفت پيش وحيده.تا ازدواج. شوهرش گفته بود نياد.تينا نرفت.کالس پنج بود.
باباجان تابستانها پلو عدس را با ماست میخورد زمستان با ترشی.
امانخان چای نبات را میآورد.خوشرنگ. َهَونگ را میزد به نباتها.ليوانی میريخت.کم و زياد.برای
دستهی آشپزها میريخت داخل قندان.کم.بيشتر قند.
سردُک . انگشتهاش را گرفت زير شير آب ن
نوچ شده بودن.
ناصر و ميترا جلوتر رفتند. ايستاده بودم سمانه بيايد .
نوچ شده بودن.
دلم میخواست دستهای خيس را بگيرم.کنار دستی ناصر زن بود مرد نبود .جابجا نشستند .
اول بايد ميترا می ِشست کنار زنه بعد تو میشستی.من کنار تو، سمانه کنار من.
گفتم بهش همينو گفت نه.
پا نمیده به من.
چراغهای سیوسه پل روشن بود.افتاده بودند داخل هيچ.خشک صحرای کربال.
قليون بزنيم؟
اوايل که آب داشت می
ِ
نشستيم سکوهای َبر رودخانه.ديوارها را عکس آويزان کرده بودند.
تسبيح.چراغها.نفتي پي سوز پريموس.خرت و پرت.
ناصر سلمانی.بند سوم.
سيدعباس بگه بمير بايس بميری.
سيدعباس آقای اتاق بود.
چشم.
چشم را میگفتم اغلب.کارم راه میافتاد.
میپيچوندم.
برو اتاق کالباسخان بگو اتو رو بدن.
رفتم.کالباسخان دراز کشيده بود.اول سالم کردم.خيلی مودب. کلهای چرخيد.
فرمايش؟
سيدعباس فرستاده اتو ببرم براش.
کالباس چرخيد.نگاه کرد.بقصد خريد .
برو پايين به ناصرَببره بگو سشوار رو برگردونه.
ناصرببره اتاق بغل بود.
بگو آقا مُشتبا گفته.
کف خوابهای طبقهی دوم کمتر بودند. آب جوش را میريختند بطری نوشابه خانواده.
اتاقدارها دو فالسک.
خانواده را میتوالندند الی پتو. داغ بماند دم بکشد. آب جوش را مي ريختند روي چای خشک.
ناصر ببره گفت
کی فرستاده؟
گفتم که آقا مجتبی.
نمیشناسم.
باال اتاق اينوريه.
روی ديوار نقاشی کرده بودند. سبز کم رنگ. ِکرم.مشکی.چند نفر ديواری میساختند.چند نفر سيمان.چند
نفر عالف.
رفتم باال
گفت نمیشناسه.
بگو کالباس.
کفخوابها نيامده ورق ساخته بودند.حُکم.
کالباسخان !
برو به سيدعباس بگو هيتر رو برگردونه بعد.
سيدعباس گفت
کو اتو؟
صبح زود سوار دربستی میشديم تا بازار.شهيد نوربخش را میپيچاندم. سال سوم که ترکچرخ زدم نشستم
درس خواندن.نه میشد رفت زمينبريانک زمينخوش نه هيچ.
دايی گاز را ماندانا ميخريد يخچال و فريز را آزمايش.پلوپز زودپز. آرامپز.
اتو.آبميوهگيری.پنکه.چرخگوشت. لباسشويی ظرفشويی.يک دو سه نارنجی.
چک را داده بود برای پلوپز آرامپز.بارنامه را فرستاده بودند انبار .
نرسيده
نرسيده
نرسيده
نرسيده
نرسيده
چک رو چرا برگشت زدی؟
رفتيم در مغازه پلوپزیآرامپزی.مانی هم آمد. دعوا شد.شيشهها شکست.حامد را بردند کالنتری.
حامد گفت
. نسترن
دختردايیِ
خاندايی گفت
چند سالشه؟
همسن مزدکه .
نسترن گفت
سیوپنج.
خاندايی گفت خوبه.
منيژه بستی فالوده بيار.
خان دايی گفت
منيژه اونا رو هم مياری.
آبليمو پسته.
منيژه فالوده ها را ريخته بود کاسهی بلور.بستی را تخس کرد.
کم بريز برا من.
کم بريز برای من.
منم اونقد زياده.
شهناز چيزی نگفت.
دايی هاشم هم هست.تهرانه خودش
ِ
دختر .
چند سالشه؟
سی و دو.
خوبه.
شهناز گفت
درس میخونه؟
کار میکنه آزمايشگاه.
خان دايی گفت مبارکه.
آبليمو را ريخت روی فالوده.
وايبر را در آورد عکس را نشان داد.
مريم نگاه کرد.چيزی نگفت. مادر نگاه کرد چيزی نگفت.
نسترن موبايل را توالند الی رژ لب سايه دستمالکاغذی رژگونه.
چند درصده اينا؟
شيش.
باباجان دو کارت خواست و بانک.
محمودخان دو کارت از زير کشيد داد دست باباجان.همه خيره
پنجاه و هشت!
محمودآقا کمی توليد سمت محمودخان.
باباجان دستهايش را چتر کرد.ورقها را سُر داد برای دکتر.خاندايی ديد.ورقها را سُر داد برای حامد.
میخواد هنوز.
خاندايی را نگاه کرد.
کارت.
محمودخان سومی را داد.باباجان گذاشت روی دوتا.بُرد باال.سُر داد.همه خيره.
کاوه اویسی