مرد مُرده افتاده بود کنار پیاده رو
مرد مُرده بود. افتاده بود کنار پیاده رو. مردم جمع شده بودند دُورش.
گفت :” بیا بریم ” .ایستادم. آستینم را کشید که بیا برویم. ماندم . مردم جمع شده بودند. کسی گفت : ” یکی زنگ بزنه به پلیس” . کسی زنگ نزد. چند نفری رفتند. چند نفری ماندند. آستینم را کشید.
راه اقتادیم ؛ به سر کوچه که رسیدیم گفت :” پیاده بریم”. گفتم :” نه هوا گرمه عرق می کنم”. گفت :”چاق” و خندید.
مجبور شدیم کمی زودتر پیاده شویم؛ ترافیک بود. از پیاده رو راه افتادیم به سمت کارگاه. به چهارراه نرسیده گفت :” چه خبره اونجا؟” .گفتم :” بریم ببینیم چی شده.” : مرد مُرده بود. افتاده بود کنار پیاده رو. مردم جمع شده بودند دورش. گفت بیا برویم. ایستادم. آستینم را کشید که بیا برویم. رفتیم. مرد ماند تووی ذهنم: تووی پیاده رو مردِ مُرده افتاده بود روی زمین.
درسمان که تمام شد خیلی زود از کلاس آمدم بیرون. رفتم تووی تراس. دستهایم را محکم گرفتم به نرده ها که نیافتم. خم شدم: مردِ مُرده افتاده بود کنار پیاده رو. پیراهنم را کشید :” ئه! می افتی خُب”. ” نه نمی افتم می بینی که محکم گرفتم خودمو”. ” هنوزم اونجاست؟” . ” آره هنوزم اونجاست، عجیبه” . پله ها را آمدیم پایین. گفت:” پیاده برمی گردیم خُنکه الان”. گفتم :” باشه” .از کنار مرد مُرده رد شدیم. جمعیت کمتر شده بود هوا خنکتر.
گفت:” شام چی می خوری” . گفتم :” هر چی” .گفت :” باشه” و رفت تووی آشپزخانه. تلویزیون را روشن کردم. مرد مُرده افتاده بود وسط پیاده رو. کسی داشت می رقصید. یکی گفت :” یکی زنگ بزنه به پلیس”. یکی گفت” دوستت دارم”. یکی گفت:” ظرف هفته آینده یک جبهه هوای گرم”. یکی گفت: ” نیروهای متخاصم”. یکی گفت:” بازی شب آینده بین دو تیم”. گفت:” هر چی حااااااااااااضره”. خاموش کردم. رفتم نشستم پای میز. ظرف ماست و خیار را گذاشت و باز هم رفت. مرد مُرده افتاده بود تووی پیاده رو. کاهو سکنجبین را گذاشت روی میز. گفت:” دیدی چه هر چیه خوشمزه ای”. گفتم :” فکر می کنی مرد مُرده هنوزم اونجاست؟” .گفت:” تو داری هنوزم به مرد مُرده فکر می کنی؟” . نان خشک را برداشتم و خوورد کردم تووی ظرف ماست و خیار.
گفت:” ئه!این چه کاریه آخه!؟”.گفتم ” اینجوری دوست دارم” . گفت :” برای من خوورد نکن” . نکردم . خوردم :” ممنون”. برگشتم تووی هال. تووی کاناپه. یکی گفت:” بهتر نیست از بانک وام بگیریم؟”. یکی گفت:” با شامپو های پروتئینه”. یکی گفت: ” بهترین حجم دهنده برای” . یکی گفت:” گُُ——-ل “. گفت:” من خوابیدم،نمیایی؟”. یکی گقت:” بهتره تمومش کنیم”. گفتم :” نه تو بخواب”.خوابید. لباسهایم را پوشیدم. رفتم تووی خیابان. هوا خنکتر بود خیلی خنکتر. پیاده راه افتادم به سمت مرد مُرده. مرد مُرده هنوز آنجا بود. تنها. کمی ایستادم.کمی ایستادم. کمی ایستادم. صبح شد. راه افتادم به سمت خانه از همان پیاده رو. تووی پیاده رو مرد دیگری مُرده بود. افتاده بود روی زمین. مردم جمع شده بودند دورش. یکی گفت:” یکی زنگ بزنه به پلیس”. زنگ زد : ” کجایی؟”. ” دم خونه یه مرد دیگه مُرده”. ” یکی دیگه!؟” . ” آره یکی دیگه”. آمد. ایستاد و زُل زد به مرد مُرده. آستینم را کشید. رفتیم. ” نون تازه بگیریم؟ گرفتیم. نشستیم پای سفره صبحانه .گفت: عجیبه! یه مرد مُرده دیگه وسط پیاده رو . گفتم ” خیلی عجیبه” . یکی گفت :” قصه عاشقی” . یکی گفت :” ماساژورهای” . یکی گفت :” یک جبهه هوای سرد ” . یکی گفت :” یک مرد مُرده دیگر وسط پیاده رو ” . یکی گفت :” نیروهای متخاصم ” .یکی گفت :” بهتره بخوابیم “. یکی جواب داد :” ما که خوابمون نمیاد”.همان یکی گفت :” بیا سعی کنیم که بخوابیم . “با چی سعی کنیم بخوابیم؟” .” با هم با هم سعی کنیم بخوابیم “. خوابید.خوابیدم همانجا روی کاناپه.